مطالب جالب و جذاب

مطالب جالب و مفید از همه جا ، مطالب تاریخی - علمی - خلاصه جالب ترین ها رو میتونید تو این وبلاگ پیدا کنید

مطالب جالب و جذاب

مطالب جالب و مفید از همه جا ، مطالب تاریخی - علمی - خلاصه جالب ترین ها رو میتونید تو این وبلاگ پیدا کنید

داستان نقاشی پیرمرد چپق به دست


در حدود سالهای 1320 دو عکاس تهرانی که علاقمند به کار عکاسی مستند بودند به روستای مرق کاشان میروند تا از فضای روستا، مردمانش و بقعه ی بابا افضل عکسبرداری کنند. 
آنها هنگام ظهر برای صرف نهار به قهوه خانه ی روستا میروند و در آنجا پیرمردی را می بینند که بعد از خوردن دیزی آبگوشتش به آرامی در حال پُک زدن به چپق میباشد.
از او عکسی میگیرند و بعد به تهران باز میگردند.
آنها نگاتیو عکس را در تاریک خانه آتلیه شان به ظهور میرسانند و آن اثر را بسیار زیبا میبینند و آن را روی دیوار عکاسخانه خود نصب میکنند.
مدتی بعد صاحب کافه ای در خیابان لاله زار تهران برای گرفتن پرتره اش به عکاسخانه میرود و عکس پیرمرد چپق بدست را کنار بساط دیزی و چای و قندان می بیند و از آن خوشش آمده آن را خریده و بر دیوار کافه اش نصب میکند.
این تصویر سالهای سال بر دیوار کافه نصب بود تا اینکه روزی هنرمندی برای خوردن قهوه و کشیدن سیگاری گذرش به کافه مزبور میافتد و عاشق عکس شده از روی آن یک تابلو نقاشی میکشد.
چند سال بعد از روی آن نقاشی پوسترهایی به طور گسترده در تمام نقاط ایران چاپ میشود و زینت بخش دیوار هر قهوه خانه و کافه و رستوران های دست سوم و چهارم شهر و جاده ها میشود.

دفتر خاطرات



images?q=tbn:ANd9GcT9Xsyapm6EXwDk-5hohRf

یکی از دوستام  با یه دختر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم !!

 

از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ! من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، ۱۰ جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش …، چایی ریختم روش و گل گذاشتم لای برگه ها و…

اونم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ دختری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و …

 

بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن طرف ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد … دختره در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟ اینکه سالنامه ۱۳۹۰ هست! تو ۵ ساله داری تو این خاطره می نویسی