میگویند سلیمان نبی و همسرش ملکه صبا در آرزوی فرزندی بودند و چون به آن نائل نمیشدند از خداوند خواستند تا در این کار فرجی فرماید.پس جبرئیل بر سلیمان نازل شد و گفت:
مسجد مهمان کُش
مسجد حاج ماشاالله یا مسجد مهمان کُش مسجدی است در شمال مقبره ابن بابویه در شهرری. گفته اند طغرل شاه تنها و شکست خورده شب به این نقطه میرسد و میخواهد از سر ناچاری شب را در این مسجد بگذراند.
این مسجدی بوده که هر بیگانه ای در آن میخفته صبح روز بعد نعشش را خارج میکردند. به طغرل هم میگویند که شب در این مسجد نخوابد. او که همه چیز خود را از دست داده بود تا از نکبت عمرش خلاص شود همان جا را برای خوابیدن اختیار میکند.
ساعتی ازشب میگذرد صدای مهیبی از سمتی از مسجد میشنود که میگوید: تو میآیی یا من بیایم؟
طغرل اعتنا نمیکند, ولی صدا تکرار میشود و اینبار طغرل شمشیرش را کشیده و با خشونت میگوید تو بیا.
ناگهان صدای خراب شدن دیوار را میشنود و همراهش صدای ریختن سکه هایی بر روی زمین که معلوم میشود همه سکه طلا بوده و تمام آن گنج را برداشته و با آن تجدید قوا و سپاه نموده و در جنگهای بعدی پیروز میشود....
بُوَد مهمان همیشه دلخوش اینجا
نباشد مسجد مهمان کُش اینجا
داستانهای امثال امینی
در تاریخ آمده است ، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه ” شیخ بهائی” رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع ” اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان ” ؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من ” اصالت ” ارجح است .
و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که ” تربیت ” مهم تر است ! ادامه مطلب ...