ﻧﮕﻮ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ!
ﺑﮕﻮ: ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ!
ﻧﮕﻮ: ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ!
ﺑﮕﻮ: ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ!
ﻧﮕﻮ: ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ!
ﺑﮕﻮ: ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﯽ؟! ﺭﺍﺳﺘﯽ؟!
ﻧﮕﻮ: ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ!
ﺑﮕﻮ: ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ!
ﻧﮕﻮ: ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﺑﮕﻮ: ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ!
ﻧﮕﻮ: ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ!
ﺑﮕﻮ: ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ!
ﻧﮕﻮ: ﺯﺷﺘﻪ!
ﺑﮕﻮ: ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻧﮕﻮ: ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
ﺑﮕﻮ: ﺧﻮﺑﻢ!
ﻧﮕﻮ: ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻩ!
ﺑﮕﻮ: ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻧﮕﻮ: ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟!
ﺑﮕﻮ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟
ﻧﮕﻮ: ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ!
ﺑﮕﻮ: ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ!
ﻧﮕﻮ: ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ!
ﺑﮕﻮ: ﻣﻦ!
ﻧﮕﻮ: ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ!
ﺑﮕﻮ: ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
ﻧﮕﻮ: ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ!
ﺑﮕﻮ: ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻧﮕﻮ: ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﻢ!
ﺑﮕﻮ: ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ!
ﻧﮕﻮ: ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ!
ﺑﮕﻮ: ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ!
ﻧﮕﻮ: ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺑﮕﻮ: ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ!
ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗـﻠـﺐ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﺗـﺴﺨـﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
میگویند سلیمان نبی و همسرش ملکه صبا در آرزوی فرزندی بودند و چون به آن نائل نمیشدند از خداوند خواستند تا در این کار فرجی فرماید.پس جبرئیل بر سلیمان نازل شد و گفت:
مسجد مهمان کُش
مسجد حاج ماشاالله یا مسجد مهمان کُش مسجدی است در شمال مقبره ابن بابویه در شهرری. گفته اند طغرل شاه تنها و شکست خورده شب به این نقطه میرسد و میخواهد از سر ناچاری شب را در این مسجد بگذراند.
این مسجدی بوده که هر بیگانه ای در آن میخفته صبح روز بعد نعشش را خارج میکردند. به طغرل هم میگویند که شب در این مسجد نخوابد. او که همه چیز خود را از دست داده بود تا از نکبت عمرش خلاص شود همان جا را برای خوابیدن اختیار میکند.
ساعتی ازشب میگذرد صدای مهیبی از سمتی از مسجد میشنود که میگوید: تو میآیی یا من بیایم؟
طغرل اعتنا نمیکند, ولی صدا تکرار میشود و اینبار طغرل شمشیرش را کشیده و با خشونت میگوید تو بیا.
ناگهان صدای خراب شدن دیوار را میشنود و همراهش صدای ریختن سکه هایی بر روی زمین که معلوم میشود همه سکه طلا بوده و تمام آن گنج را برداشته و با آن تجدید قوا و سپاه نموده و در جنگهای بعدی پیروز میشود....
بُوَد مهمان همیشه دلخوش اینجا
نباشد مسجد مهمان کُش اینجا
داستانهای امثال امینی